دختر: شنیدم داری ازدواج می کنی ...
مبارکه , خوشحال شدم شنیدم.
پسر: ممنون,انشالله قسمت شما ...
دختر: می تونم برای آخرین بار یه چیزی ازت بخوام؟؟؟پسر: چی می خوای؟
دختر: اگه یه روز صاحب یه دختر شدی می شه اسم منو روش بذاری؟
پسر: چرا؟ می خوای هر موقع که نگاش می کنم..صداش می کنم درد بکشم؟
دختر: نه ...
آخه دخترا عاشق باباهاشون می شن ...
می خوام بفهمی چقدر عاشـــــقت بودم...!
شاید سالها بعد در گذر جاده ها
بی تفاوت از کنار هم بگذریم
و بگوییم آن غربیه چقدر شبیه خاطراتم بود !!!
آســوده بــاش دل " مــَــن "
دیــگــر تـو را دسـت هـــــــــیــــــ ـچ لـعـنـــــتـی نـمی سپــارَم
قطار می رود
تو می روی
تمام ایستگاه می رود
و من چقدر
ساده ام...
که سال های سال
در انتظار تو
کنار این قطار رفته ایستاده
ام
و همچنان
به نرده های ایستگاه رفته
تکیه داده ام!
در زندگی برای هر آدمی
از یک روز
از یک جا
...
از یک نفر
به بعد
دیگر هیچ چیز مثل قبل نیست
نه روز ها ٬ نه رنگ ها نه خیابان ها
همه چیز می شود
دلتنگی ...
چیزی در من می جوشد
تو را فرا می خواند
به نوشتن از سر خط
به خط کشیدن روی نوشته های شکسته ،
به مرگ سپردن خاطرات ترک خورده ،
به نوشتن با یک دل شکسته ولی پیوسته
من نوشتم از سر خط دفتر تازه ،
خط کشیدم روی نوشته های شکسته ،
به مرگ سپردم خاطرات ترک خورده را ،
می نویسم با یک دل شکسته ولی پیوسته
به ندای قلبی من گوش کن
شروع کن
حالا نوبت توست
سر خط دفتر تازه منتظرم ....