چه ازدواج کرده باشید، چه نکرده باشید، باید این را بخوانید!
وقتی آن شب از سر کار به خانه برگشتم، همسرم داشت غذا را آماده میکرد، دست او را گرفتم و گفتم، باید چیزی را به تو بگویم. او نشست و به آرامی مشغول غذا خوردن شد. غم و ناراحتی توی چشمانش را خوب میدیدم.
یکدفعه نفهمیدم چطور دهانم را باز کردم. اما باید به او میگفتم که در ذهنم چه میگذرد. من طلاق میخواستم. به آرامی موضوع را مطرح کردم. به نظر نمیرسید که از حرفهایم ناراحت شده باشد، فقط به نرمی پرسید، چرا؟
از جواب دادن به سوالش سر باز زدم. این باعث شد عصبانی شود. ظرف غذایش را به کناری پرت کرد و سرم داد کشید، تو مرد نیستی! آن شب، دیگر اصلاً با هم حرف نزدیم. او گریه میکرد. میدانم دوست داشت بداند که چه بر سر زندگیاش آمده است. اما واقعاً نمیتوانستم جواب قانعکنندهای به او بدهم. من دیگر دوستش نداشتم، فقط دلم برایش میسوخت.
با یک احساس گناه و عذاب وجدان عمیق، برگه طلاق را آماده کردم که در آن قید شده بود میتواند خانه، ماشین، و 30% از سهم کارخانهام را بردارد. نگاهی به برگهها انداخت و آن را ریز ریز پاره کرد. زنی که 10 سال زندگیش را با من گذرانده بود برایم به غریبهای تبدیل شده بود. از اینکه وقت و انرژیش را برای من به هدر داده بود متاسف بودم اما واقعاً نمیتوانستم به آن زندگی برگردم چون عاشق یک نفر دیگر شده بودم. آخر بلند بلند جلوی من گریه سر داد و این دقیقاً همان چیزی بود که انتظار داشتم ببینم. برای من گریه او نوعی رهایی بود. فکر طلاق که هفتهها بود ذهن من را به خود مشغول کرده بود، الان محکمتر و واضحتر شده بود.
روز بعد خیلی دیر به خانه برگشتم و دیدم که پشت میز نشسته و چیزی مینویسد. شام نخورده بودم اما مستقیم رفتم بخوابم و خیلی زود خوابم برد چون واقعاً بعد از گذراندن یک روز لذت بخش با معشوقه جدیدم خسته بودم. وقتی بیدار شدم، هنوز پشت میز مشغول نوشتن بود. توجهی نکردم و دوباره به خواب رفتم.
صبح روز بعد او شرایط طلاق خود را نوشته بود: هیچ چیزی از من نمیخواست و فقط یک ماه فرصت قبل از طلاق خواسته بود. او درخواست کرده بود که در آن یک ماه هر دوی ما تلاش کنیم یک زندگی نرمال داشته باشیم. دلایل او ساده بود: وقت امتحانات پسرمان بود و او نمیخواست که فکر او بخاطر مشکلات ما مغشوش شود.
برای من قابل قبول بود. اما یک چیز دیگر هم خواسته بود. او از من خواسته بود زمانی که او را در روز عروسی وارد اتاقمان کردم به یاد آورم. از من خواسته بود که در آن یک ماه هر روز او را بغل کرده و از اتاقمان به سمت در ورودی ببرم. فکر میکردم که دیوانه شده است. اما برای اینکه روزهای آخر با هم بودنمان قابلتحملتر باشد، درخواست عجیبش را قبول کردم.
درمورد شرایط طلاق همسرم با معشوقهام حرف زدم. بلند بلند خندید و گفت که خیلی عجیب است. و بعد با خنده و استهزا گفت که هر حقهای هم که سوار کند باید بالاخره این طلاق را بپذیرد.
از زمانیکه طلاق را به طور علنی عنوان کرده بودم من و همسرم هیچ تماس جسمی با هم نداشتیم. وقتی روز اول او را بغل کردم تا از اتاق بیرون بیاورم هر دوی ما احساس خامی و تازهکاری داشتیم. پسرم به پشتم زد و گفت اوه بابا رو ببین مامان رو بغل کرده. اول او را از اتاق به نشیمن آورده و بعد از آنجا به سمت در ورودی بردم. حدود 10 متر او را در آغوشم داشتم. کمی ناراحت بودم. او را بیرون در خانه گذاشتم و او رفت که منتظر اتوبوس شود که به سر کار برود. من هم به تنهایی سوار ماشین شده و به سمت شرکت حرکت کردم.
در روز دوم هر دوی ما برخورد راحتتری داشتیم. به سینه من تکیه داد. میتوانستم بوی عطری که به پیراهنش زده بود را حس کنم. فهمیدم که خیلی وقت است خوب به همسرم نگاه نکردهام. فهمیدم که دیگر مثل قبل جوان نیست. چروکهای ریزی روی صورتش افتاده بود و موهایش کمی سفید شده بود. یک دقیقه با خودم فکر کردم که من برای این زن چه کار کردهام.
در روز چهارم وقتی او را بغل کرده و بلند کردم، احساس کردم حس صمیمیت بینمان برگشته است. این آن زنی بود که 10 سال زندگی خود را صرف من کرده بود. در روز پنجم و ششم فهمیدم که حس صمیمیت بینمان در حال رشد است. چیزی از این موضوع به معشوقهام نگفتم. هر چه روزها جلوتر میرفتند، بغل کردن او برایم راحتتر میشد. این تمرین روزانه قویترم کرده بود!
یک روز داشت انتخاب میکرد چه لباسی تن کند. چند پیراهن را امتحان کرد اما لباس مناسبی پیدا نکرد. آه کشید و گفت که همه لباسهایم گشاد شدهاند. یکدفعه فهمیدم که چقدر لاغر شده است، به همین خاطر بود که میتوانستم اینقدر راحتتر بلندش کنم.
یکدفعه ضربه به من وارد شد. بخاطر همه این درد و غصههاست که اینطور شده است. ناخودآگاه به سمتش رفته و سرش را لمس کردم.
همان لحظه پسرم وارد اتاق شد و گفت که بابا وقتش است که مامان را بغل کنی و بیرون بیاوری. برای او دیدن اینکه پدرش مادرش را بغل کرده و بیرون ببرد بخش مهمی از زندگیش شده بود. همسرم به پسرمان اشاره کرد که نزدیکتر شود و او را محکم در آغوش گرفت. صورتم را برگرداندم تا نگاه نکنم چون میترسیدم در این لحظه آخر نظرم را تغییر دهم. بعد او را در آغوش گرفته و بلند کردم و از اتاق خواب بیرون آورده و به سمت در بردم. دستانش را خیلی طبیعی و نرم دور گردنم انداخته بود. من هم او را محکم در آغوش داشتم. درست مثل روز عروسیمان.
اما وزن سبکتر او باعث ناراحتیم شد. در روز آخر، وقتی او را در آغوشم گرفتم به سختی میتوانستم یک قدم بردارم. پسرم به مدرسه رفته بود. محکم بغلش کردن و گفتم، واقعاً نفهمیده بودم که زندگیمان صمیمیت کم دارد. سریع سوار ماشین شدم و به سمت شرکت حرکت کردم. وقتی رسیدم حتی در ماشین را هم قفل نکردم. میترسیدم هر تاخیری نظرم را تغییر دهد. از پلهها بالا رفتم. معشوقهام که منشیام هم بود در را به رویم باز کرد و به او گفتم که متاسفم، دیگر نمیخواهم طلاق بگیرم.
او نگاهی به من انداخت، تعجب کرده بود، دستش را روی پیشانیام گذاشت و گفت تب داری؟ دستش را از روی صورتم کشیدم. گفتم متاسفم. من نمیخواهم طلاق بگیرم. زندگی زناشویی من احتمالاً به این دلیل خستهکننده شده بود که من و زنم به جزئیات زندگیمان توجهی نداشتیم نه به این دلیل که من دیگر دوستش نداشتم. حالا میفهمم دیگر باید تا وقتی مرگ ما را از هم جدا کند هر روز او را در آغوش گرفته و از اتاق خوابمان بیرون بیاورم. معشوقهام احساس میکرد که تازه از خواب بیدار شده است. یک سیلی محکم به گوشم زد و بعد در را کوبید و زیر گریه زد. از پلهها پایین رفتم و سوار ماشین شدم. سر راه جلوی یک مغازه گلفروشی ایستادم و یک سبد گل برای همسرم سفارش دادم. فروشنده پرسید که دوست دارم روی کارت چه بنویسم. لبخند زدم و نوشتم، تا وقتی مرگ ما را از هم جدا کند هر روز صبح بغلت میکنم و از اتاق بیروم میآورمت.
شب که به خانه رسیدم، با گلها دستهایم و لبخندی روی لبهایم پلهها را تند تند بالا رفتم و وقتی به خانه رسیدم دیدم همسرم روی تخت افتاده و مرده است! او ماهها بود که با سرطان میجنگید و من اینقدر مشغول معشوقهام بودم که این را نفهمیده بودم. او میدانست که خیلی زود خواهد مرد و میخواست من را از واکنشهای منفی پسرمان بخاطر طلاق حفظ کند. حالا حداقل در نظر پسرمان من شوهری مهربان بودم.
جزئیات ریز زندگی مهمترین چیزها در روابط ما هستند. خانه، ماشین، داراییها و سرمایه مهم نیست. اینها فقط محیطی برای خوشبختی فراهم میآورد اما خودشان خوشبختی نمیآورند.
سعی کنید دوست همسرتان باشید و هر کاری از دستتان برمیآید برای تقویت صمیمیت بین خود انجام دهید.
با به اشتراک گذاشتن این داستان شاید بتوانید زندگی زناشویی خیلیها را نجات دهید
هی فـــــــــــلانی !
دیگر هـــــــــــــــــوای برگـــــــرداندنت را ندارم...
هر جــــــــــــا ک دلت می خــــــــــــواهد برو !
فقط آرزو میــــــــکنم وقتی دوباره هـــــــــــوای من ب سرت زد
آنقدر آســــــــــــــمان دلت بگیرد ک با هزار شب گریــــــــه باز هم آرام نگیری....
ﻋــﺰﻳــﺰﻡ ﺩﺭﮐــﺖ ﻣﻴــﮑﻨـﻢ . . .
ﺗــﻮ ﺭﻭ ﭼــﻪ ﺑـﻪ ﺑـﺎ ﻣــﻦ ﺑـﻮﺩﻥ ؟؟؟
ﺫﺍﺗــﺖ » هرزه « ﭘـﺴﻨــﺪﻩ !!
تنها بودن بیشتر به قیافم میخوره...
به عشق جدیدتم از طرف من بگو :
ما گرگها دیگر سیر شده ایم....
جنگل بماند برای بچه خرگوش های خوشگل...
و اینم حرف آخر:
جای خالیتو یکی پر میکنه ...
یکی بهتر از تــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــو
همیشه باید کسی باشد
تا بغض هایت را قبل از لرزیدن چانهات بفهمد...
جزایی بالاتر از این نیست، به کسی که
قسمت تو نیست، دل ببندی....!!!
هه! اونم با کـــــــــــــــــی با تــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــو؟
یه آدم ناتـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــو؟
بـــــــــــــــابــــــــــــــــــا ! جــــــــــــــــمــــــــــع کنــــــــــــو بـــــــــــــرو راتــــــــو :))))
تنها باشم بهتره از اینه که باشم با تـــــــــــــــو...!!!
نمی شـــــــوی آنکه بایـــــــد بـــــــاشی ....
نمی آیـــــــد آنکه می خـــــــواهی....
و تمـــــــام می شـــــــوی ،
لعنـــــــت به همـــــــه آدمهـــــــا
که هیچکـــدامشان " تـــــــــو " نمی شوند برایـــــــم !!
هــر قدر هـــــم کـــه محکــــم باشــــی,
یـــه نقطـــــه,
یـــه لبخنـــــد,
یـــه نگــــــــاه,
یـه عطر آشنـا,
یــه صــــــــدا,
یــه یـــــــــــاد,
از درون داغونـــت می کــــنه,
هــر قدر هـــــم کـــه محکــــم باشــــی ...
ﻫﻢ ﺣﺴــــﻮﺩ ﻣﯿﺸﯽ ، ﻫﻢ ﺧـــﻮﺩﺧــﻮﺍﻩ
ﻫﻢ ﺩﯾـــــــــﻮﻭﻧﻪ … ﻫﻢ ﺗﻨـــــــﻬﺎ . .
باز باران با ترانه میخورد بر بام خانه 、、`、、ヽ、ヽ ヽ`、ヽ、ヽ、ヽ`、ヽ、ヽ``、、`、、ヽ、ヽ ヽ`、ヽ、ヽ、ヽ`、ヽ、ヽ``、、`、、ヽ、ヽ ヽ`、ヽ、ヽ、ヽ`、ヽ、ヽヽ、ヽ、ヽ、ヽ ヽ`、ヽ、ヽ、ヽ`、ヽ、ヽ ヽ、ヽ``、ヽ、ヽ、ヽ.`、ヽ、ヽ``、、`、、ヽ`、ヽ 、ヽ`、ヽ ╱◥████◣ │田│▓ ∩ │◥███◣ ╱◥◣ ◥████◣田∩田│ │╱◥█◣║∩∩∩ ║◥███◣ ││∩│ ▓ ║∩田│║▓田▓∩║ `、ヽ、ヽ、ヽ`、ヽ、ヽ``、、``、ヽヽ`、ヽ、ヽ、ヽ`、ヽヽ`、ヽ、ヽ、ヽ`、ヽヽ`、ヽ、ヽ、ヽ`、ヽ باز باران با ترانه میخورد بر بام خانه... خانه ام کو؟ خانه ات کو؟ آن دل دیوانه ات کو؟؟؟؟ روزهای کودکی کو؟ فصل خوب سادگی کو؟ یادت آید روز باران! گردش یک روز دیرین.پس چه شد؟! دیگر کجا رفت؟! خاطرات خوبو شیرین .
هیـــــچ حســــی قــــشنگ تر از این نیــــست که:
وقتــــی باهــــاش قهـــــری نصف شــــب یهــــو یه اس ازش مــــیاد که نوشــــته :
اصلا معــــلوم هســــت چرا این وقت شــــب بغل مـــن خالیه؟!؟
همیشه نمی توان زد به بی خیالی و گفت :
تنها آمَده اَم ؛ تنها می روم ....
یک وقت هایی ،شاید حتی برای ساعتی یا دقیقه ای ....
کَم می آوری ..........
دل وامانده اَم یک نَفَر را می خواهد......
گآهی فــَقــَط دِلــَت میخوآهــَد . . .؛
زآنوهایــَت را تــَنگ دَر آغوش بــِگیری . . .؛.....
وَ گوشــِه ای اَز گوشــِه تــَرین گوشـِه ای کِه می شــِنآسی . . .؛
بــِنـِشینی وَ فــَقــَط نــِگآه کــُنی . . .!!!
گآهی دِلگــیری . . . ؛ شآیــَد اَز خودَت . . .؛ شآیــَد . . !!
یه بار هم از دست هم عصبانی بودیم. خوابیده بود کنارم.
روش اونور بود
بعد دیدم یهو اسمس اومد واسم (ساعت 3 صبح!)
نوشته بود:
"برگرد و منو بغل کن، لطفا! باشه؟"
اینقدر دلم گرفت که از خودم متنفر شدم...
دیگه هیچوقت دلم نیومد از گل نازکتر بهش بگم
از اون به بعد تا حالا دیگه باهم دعوا نکردیم.....
دلم خواست همچی حسی و.........
بهانه هم اگر میگیری بهانه مرا بگیر
من تمام خواستن را وجب کردم
هیچکس…
هیچکس به اندازه من عاشق تـو و بهانه هایت نیست…
تمام خوبـــــی حس مالکیتـــــــ اینه که
از کســــی که دوسشـــــــ داری بپرسی تــــــــــو مال کی هستی؟!
و اون بدون معطلی بگه
فــــــــقط مـــــــــال تــــــــــــــــــــو
زیباست وقتی قلبـــــــی داری
کـــه :صاحبش خودت هستی،
اما زیباتر آن است کــــــــه :
دوستی داری کـه قلبـــــش ،
تــــــــــــــــــــــــــــو هستی...!!
بــــــارانی دوســــــتت دارم....
چرا فکر می کنی چون دختری
باید همیشه غمگین باشی؟ شکست خورده باشی؟!
عزیز من!
یاد بگیر که تو دختری!
...یاد بگیر تو کلاس بذاری! تو ناز کنی !
... اون خیلی بیجا می کنه تورو ناراحت کنه!
خیلی بیخود می کنه اشکتو دراره!
اصلا برا چی به یه موجود مذکر اجازه میدی شادی زندگیتو ازت بگیره؟!
این اسمش عشق نیست به خدا!
خودتو گول نزن!
کسی که عاشق توا،
هرگز نمی تونه غمتو ببینه!
چه برسه به اینکه خودش عامل غمت باشه!!
دختر باش!
دخترونه ناز کن!
دخترونه فکر کن!
دخترونه احساس کن!
دخترونه استدلال کن!
دخترونه زندگی کن!
اما بدون غم رو به اشتباه توی فرهنگ دخترونه ی تو جا دادن!
یک عمر، زندگی کنی!
اما حواست باشه،
با حسای الکی که این روزا به عشق تعبیر می شه،
به زندگیت کوچکترین خدشه ای وارد نکنی....
نگو این پنجره رو به غروبه
آخرین روزای خوبه
تو دلم آشوب پاییزه دوباره..
.
.
.
.
چقدر تقویم هماهنگ و تلخ رقم خوردکه اولین شبِ نبودنش،
طولانی ترین شب سال خواهد بود .....
صبور باش بنیامین بهادری....
تسلیت بخاطر فوت همسرتون.
آخر پاییز شد!
میشمارم:
اشک های ریخته را...
موهای سفیدم را!...
چروک های پیشانی ام را!...
جای زخم هایم را!...
تکه های شکسته ی غرورم را!...
بغض های فرو خورده ام را!...
"دوستت دارم" ها و "عاشقتم" گفتن های روی دلم مانده را!...
شبهای مردنم را!...
در آخر هم مهمترین دارایی ام را میشمارم!...
دوست داشتنت را.....
پاییزم تموم شد......
12نشانه اینکه عاشق شده اید!
1- متن ها و اس ام اس های او را دوباره و دوباره می خوانید♥
2- وقتی با او هستید بسیار آهسته قدم می زنید♥
3- هر زمان که پیش او هستید ، تظاهر به خجالتی بودن می کنید♥
4- وقتی به او فکر کنید ، قلبتان تند تر و تند تر می تپد♥
5- زمانی که به صدایش گوش می دهید ، بدون دلیل لبخند می زنید♥
6- وقتی او را تماشا می کنید ، دیگر قادر به دیدن اطرافیانتان نیستید و فقط او را می بینید♥
7- شروع به گوش دادن آهنگ های آرام میکنید♥
8- او همه فکر شما می شود♥
9- بوی او شما را به وجد می آورد♥
10- متوجه می شوید که زمان فکر کردن به او ، همیشه با خود لبخند میزنید♥
11- حاضرید هر کاری برایش انجام دهید♥
12- هنگام خواندن این متن همواره فقط یک نفر در ذهن شما بود♥
خدایا حالم خوب نیست
یک مسکن قوی میخوام . . .
همه ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ ﻫﻮﺱ ﺑﺪ ﺍﺳﺖ!
ﻭﻟﯽ ﻣﻦ ﻫﻮﺱ ﻫﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ
ﻫﻮﺱ ﺑﺎ ﺗﻮ ﺑﻮﺩﻥ
ﻫﻮﺱ ﻏﺮﻕ ﺷﺪﻥ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺵ ﺗﻮ
ﻫﻮﺱ ﺑﻮﺳﯿﺪﻥ ﻟﺐ ﻫﺎﯼ ﺗﻮ
ﻫﻮﺱ ﻋﻄﺮ ﺗﻦ ﺗﻮ
ﻣﻦ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﻫﻮﺱ ﺫﺭﻩ ﺍﯼ ﻫﻢ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﮔﻨﺎﻩ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﻢ!
ﺑﺮﺍﯾﻢ ﻣﻬﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﭼﻪ ﻓﮑﺮﯼ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ؛
ﺩﯾﮕﺮ ﭼﻪ ﻓﺮﻗﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ!
عاشق هوس با تو بودن..!♥
یه ﭘﺴــــــــﺮ ﺍﯾﺪﻩ ﺁﻝ ﺑﺎﯾﺪ ﺍﺩﮐﻠﻨﺶ ﺗﻠﺦ ﺑﺎﺷﻪ،
ﺑﺎﯾﺪ ﻣﻮﻗﻊ ﺧﺮﯾﺪ ﮐﺮﺩﻥ ﭼﺸﻤﺶ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﻧﮕﺎﻩ ﺗﻮ ﺑﺎﺷﻪ ﮐﻪ
ﺑﻔﻬﻤﻪ ﺍﺯ ﭼﯽ ﺧﻮﺷﺖ ﺍﻭﻣﺪﻩ،ﺑﺎﯾﺪ ﻭﻗﺘﯽ ﺧﻮﺩﺗﻮ ﻟﻮﺱ ﻣﯿﮑﻨﯽ ﻗﻨﺪ ﺗﻮ ﺩﻟﺶ ﺁﺏ ﺑﺸﻪ ﻭ
ﺑﺒﻮﺳﺘﺖ،ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺳﺘﺎﺷﻮ ﻣﯿﮕﯿﺮﯼ ﭼﻨﺪ ﻟﺤﻈﻪ ﯾﻪ ﺑﺎﺭ ﺩﺳﺘﺎﺗﻮ ﻓﺸﺎﺭ
ﺑﺪﻩ ﮐﻪ ﺑﻔﻬﻤﯽ ﺣﻮﺍﺳــــــﺶ ﺑﻬﺖ ﻫﺴﺖ،ﯾﻪ ﭘﺴﺮ ﺍﯾﺪﻩ ﺁﻝ ﺩﺭ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﻧﻤﯿﮕﻪ ﻣﻨﻢ
ﻫﻤﯿﻨﻄﻮﺭ، ﻣﯿﮕﻪ ﻣﻦ ﻋﺎﺷـــــــــــﻘﺘﻢ ،ﯾﻪ ﭘﺴﺮ ﺍﯾﺪﻩ ﺁﻝ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻐﻠﺶ ﺑﻮﯼ ﺁﺭﺍﻣـــــــــﺶ ﺑﺪﻩ،ﻧﻪ
ﻫﻮﺱ،ﻭﻗﺘﯽ ﻣﯿﺒﯿﻨﺘﺖ ﺍﻭﻝ ﻟﭙــــــﺘﻮ ﻣﯿﺒﻮﺳﻪ ﻭ ﺳﺮﺗﻮ ﺭﻭﯼ
ﺳﯿﻨﺶ ﻣﯿﺬﺍﺭﻩ،ﯾﻪ ﭘﺴﺮ ﺍﯾﺪﻩ ﺁﻝ ﺑﺎ ﺗـــــــــــﻤﺎﻡ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻩ ...
ﯾﻪ ﭘﺴﺮ ﺍﯾﺪﻩ ﺁﻝ ﺑﺎﯾﺪ ﻣـــــــــــﺮﺩ ﺑﺎﺷﻪﺑﺴﻼﻣﺘﯽ ﭘﺴﺮﺍﯾﯽ ﮐﻪ ﻣـــــــــــﺮﺩن....
تو را به جای همه کسانی که نشناخته ام دوست می دارم
تو را به خاطر عطر نان گرم
برای برفی که آب می شود دوست می دارم
تو را برای دوست داشتن دوست می دارم
تو را به جای همه کسانی که دوست نداشته ام دوست می دارم
تو را به خاطر دوست داشتن دوست می دارم
برای اشکی که خشک شد و هیچ وقت نریخت
لبخندی که محو شد و هیچ گاه نشکفت دوست می دارم
تو را به خاطر خاطره ها دوست می دارم
برای پشت کردن به آرزوهای محال
به خاطر نابودی توهم و خیال دوست می دارم
تو را برای دوست داشتن دوست می دارم
تو را به خاطربوی لاله های وحشی
به خاطر گونه ی زرین آفتاب گردان
برای بنفشیِ بنفشه ها دوست می دارم
تو را به خاطر دوست داشتن دوست می دارم
تو را به جای همه کسانی که ندیده ام دوست می دارم
تورا برای لبخند تلخ لحظه ها
پرواز شیرین خاطره ها دوست می دارم
تورا به اندازه ی همه ی کسانی که نخواهم دید دوست می دارم
اندازه قطرات باران ، اندازه ی ستاره های آسمان دوست می دارم
تو را به اندازه خودت ، اندازه آن قلب پاکت دوست می دارم
تو را برای دوست داشتن دوست می دارم
تو را به جای همه ی کسانی که نمی شناخته ام ... دوست می دارم
تو را به جای همه ی روزگارانی که نمی زیسته ام ... دوست می دارم
برای خاطر عطر نان گرم و برفی که آب می شود و برای نخستین گناه
تو را به خاطر دوست داشتن ... دوست می دارم
تو را به جای تمام کسانی که دوست نمی دارم ... دوست می دارم ...
یـــه قــــانونی تــو دنــیا هـست
بــــــــه نـــــــام قــــــانون ◥ مـــــــــن و تــــــــــو ◤
یعــنی تـــــــو بــا هـــر کـــسی غــیــر مـــــن بــــاشی
غـــــیـــــــــــر قــــانونیـــــه . . .
نگرانم نباش ... حال دلم خوب است ...
نه از آن شیطنت های کودکانه اش خبری ست
و نه از شیون های مداومش به وقت خواستنت
آرام گوشه ای نشسته ام و رویاهایم را خاک می کنم ...
نگران من ... نگران دلم ... نباش ...
ﻣﻨﺘﻈـــــــــﺮ ﻧﺒـــــــــﺎﺵ ....
ﺗــــــــﻮ ﺧـــــــﻮﺩﺕ ﺭﻓﺘـــــــﯽ ......
ﺩﯾﮕـــــــــﺮ ﺍﺯ ﺩﻟﺘﻨﮕــــــــﯽ ﻫـــــﻢ ﺑﻤﻴـــــــﺮﻡ
ﺻﺪﺍﻳـــــﺖ ﻧﻤﻴﮑﻨــــــﻢ ﮐﻪ ﺑﺮﮔــــــﺮﺩﯼ....
صــدا مــی زنــی!
لـحــن صـ♥ـدای تــو...
صـدای عــالـ♥ـم اســتــ
نگرانم !
برای روزهایی که می آیند تا از تو تاوان بگیرند و تو را مجازات کنند!
نگرانم !
برای پشیمانی ات، زمانی که هیچ سودی ندارد!
برای عذاب وجدانت ، که تو را به دار میکشد و می کُشد!