من پذیرفتم شکست خویش را .... پندهای عقل دوراندیش را ..... من پذیرفتم که عشق افسانه است ..... این دل درد آشنا دیوانه است ..... میروم شاید فراموشت کنم ..... در فراموشی هم آغوشت کنم ..... میروم از رفتن من شاد باش ...... از عذاب دیدنم آزاد باش ..... آرزو دارم بفهمی درد را تلخی برخوردهای سرد را ...... می رسد روزی که برمن لحظه ها را سر کنی می رسد روزی که مرگ عشق را باور کنی می رسد روزی که شبها در کنار عکس من نامه های کهنه ام را مو به مو از بر کنی......