دوست داشتم با تمام عشق و امیدی که در آرامگاه دلم وجود داشت باورت کنم و چنان باشم که تو می خواهی
دوست داشتم شبی را تا صبح به تماشاگه چشمانت همان چشمان تیله ات بنشینم تا باورت کنم و باور کنم چگونه دیدن و چگونه بودن را
دوست داشتم که شبی را تا صبح با تو نشسته و تمام عقدههای دلم را برایت بازگو کنم تا شاید مرحمی بر زخم دل شکسته خود گذاشته باشم
دوست داشتم که چنان تو را پرستش کنم که حتی مجنون لیلی اش را پرستش نکرده بود و مجنون به این عشق و به این گونه پرستش حسادت کنم
دوست داشتم تصویری از عشق و محبت بر صفحه خونین دلم رسم کنم که حتی فرهاد تصویری به این واضعی از شیرین نکشیده باشد
دوست داشتم در صدر عاشقان دنیا قرار گیرم
دوست داشتم ........... ولی افسوس
حال نیز دوست دارم ........