نوای تنهایی Melody singleness

**** FORBIDDEN LOVE ****

نوای تنهایی Melody singleness

**** FORBIDDEN LOVE ****

درخت سیب

تو به من خندیدی و نمی دانستی من به چه دلهره از باغچه ی همسایه سیب را دزدیدم باغبان از پی من تند دوید سیب را در دست تو دید غضب الوده کرد نگاه و تو رفتی و هنوز سالهاست که در گوش من ارام ارام خش خش گام تو تکرار کنان می دهد ازارم و من اندیشه کنان غرق این پندارم که چرا خانه ی کوچک ما سیب نداشت

نظرات 4 + ارسال نظر
پوژمان جمعه 22 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 01:35 ب.ظ http://www.shayestegi.blogfa.com

پستهای جدیدت همه قشنگن.
مرسی از اینکه یاد ماهم بودی.

مرسی داداشی...
وظیفست

بهار جمعه 22 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 03:18 ب.ظ http://dostpesarha.blogsky.com/

سلام
مرسی
بسیار زیباست
و من نیز در حسرت اینم.

سلام
ممنون

حسین سه‌شنبه 26 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 08:08 ب.ظ

جواب شعر حمید مصدق از سوی فروغ

من به تو خندیدم
چون که می دانستم
تو به چه دلهره از باغچه ی همسایه سیب را دزدیدی
پدرم از پی تو تند دوید
و نمی دانستی باغبان باغچه همسایه
پدر پیر من است
من به تو خندیدم
تا که با خنده خود پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو لیک
لرزه انداخت به دستان من و
سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک
دل من گفت: برو
چون نمی خواست به خاطر بسپارد
گریه تلخ تو را
و من رفتم و هنوز
سالهاست که در ذهن من آرام آرام
حیرت و بغض تو تکرار کنان
می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چه می شد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت

مررررررررررررررررررسییییییییییییییییییییییییی داداشی
خیلی قشنگ بود

حسین سه‌شنبه 26 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 08:10 ب.ظ

جواب حمید مصدق و فروغ از نگاه جواد نوروزی
دخترک خندید و
پسرک ماتش برد !
که به چه دلهره از باغچه ی همسایه، سیب را دزدیده
باغبان از پی او تند دوید
به خیالش می خواست،
حرمت باغچه و دختر کم سالش را
از پسر پس گیرد !
غضب آلود به او غیظی کرد !
این وسط من بودم،
سیب دندان زده ای که روی خاک افتادم
من که پیغمبر عشقی معصوم،
بین دستان پر از دلهره ی یک عاشق
و لب و دندان ِ
تشنه ی کشف و پر از پرسش دختر بودم
و به خاک افتادم
چون رسولی ناکام !
هر دو را بغض ربود...
دخترک رفت ولی زیر لب این را می گفت:
" او یقیناً پی معشوق خودش می آید ! "
پسرک ماند ولی روی لبش زمزمه بود:
" مطمئناً که پشیمان شده بر می گردد ! "
سالهاست که پوسیده ام آرام آرام !
عشق قربانی مظلوم غرور است هنوز !
جسم من تجزیه شد ساده ولی ذرّاتم،
همه اندیشه کنان غرق در این پندارند:
این جدایی به خدا رابطه با سیب نداشت

عشق قربانی مظلوم غرور است هنوز ! واقعا همینطوره

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد