نوای تنهایی Melody singleness

**** FORBIDDEN LOVE ****

نوای تنهایی Melody singleness

**** FORBIDDEN LOVE ****

دلتنگی ........

در زندگی برای هر آدمی

از یک روز

از یک جا
...
 
از یک نفر
به بعد

دیگر هیچ چیز مثل قبل نیست

نه روز ها ٬ نه رنگ ها نه خیابان ها

همه چیز می شود


دلتنگی ...



منتظرم......

چیزی در من می جوشد

تو را فرا می خواند

به نوشتن از سر خط

به خط کشیدن روی نوشته های شکسته ،

به مرگ سپردن خاطرات ترک خورده ،

به نوشتن با یک دل شکسته ولی پیوسته

من نوشتم از سر خط دفتر تازه ،

خط کشیدم روی نوشته های شکسته ،

به مرگ سپردم خاطرات ترک خورده را ،

می نویسم با یک دل شکسته ولی پیوسته

به ندای قلبی من گوش کن

شروع کن

حالا نوبت توست

سر خط دفتر تازه منتظرم ....

نـَـــــرو........

تنهایی


چیزهای زیادی 


به انسان می آموزد.....


اما تو نرو...!


بگذار


من.....


نادان 


بمانم.........!!!!



تنهایی........

دیگر تنهاییم را با کسی قسمت نخواهم کرد....

یک بار قسمت کردم چندین برابر شد.....



حیف که نیستی.........

دوستت دارم هایت را بـــــــــــاور" میکنم

گذشته ام را میدهم به بــــــــــاد" و به تو دل می سپارم... ...


چقدر این با تــــــو بودن ها" را دوست دارم

چقدر لبخندها و قهقهه های از ته دلـــــت" را دوست دارم

دلم برای لحظه های با تو بودن پـــــر میزند

من هنوز منتظرم...که باز هم مهربانی هایت را ببینم

میخواهم عاشقــــــــــی" کنم.

میخواهم زندگــــــــــــــــــی" کنم

میخواهم تمام دچـــار بـــودنـــم را جار بـــزنــــم

دلـــم چـقدر هــوایت را کــرد.

حیف کــه نیستـی........

هــنــوزم دوســتــتــــ دآرم . .

هر روز یواشکی توی شیشه سرد مانیتور 


به عکس پروفایلت زل میزنم و



 آروم توی دلم میگم:


بی معرفت هنوزم دوستت دارم.....



و باز ..........

دست به صورتم نزن....


میترسم بیفتد.....


نقاب خندانی که بر چهره دارم و بعد.....


سیل اشکهایم تو را با خود ببرد.....


و باز من بمانم و تنهایی......


خدایا......

خدایا....


یک مرگ بدهکارم و هزار آرزو طلبکار....!!!


خسته ام.....


یا طلبم را بده، یا طلبت را بگیر........


چرا..........؟

هـمیـشـه بـرایـم ســــوال اسـت :


اگـر قـرار بـود روزی او را نـبـیـنـم



چــرا خــــــدا خـواسـت کـه دوســـتــــش داشـتـه بـاشـم ؟؟


هـمیـشـه بـرایـم ســــوال اسـت :

اگـر قـرار بـود روزی او را نـبـیـنـم

چــرا خــــــدا خـواسـت کـه دوســـتــــش داشـتـه بـاشـم ؟؟

=====ஜ۩۞۩ஜ=====
فرزانه

دلتنگ صدای او.......

تا حالا شده خیلی دلتنگ صدای یه نفر باشی

اما ...

چون نمیتونی بهش زنگ بزنی ..

با یه شمارهٔ ناشناس باهاش تماس بگیری

که .......

فقط " الو" گفتنش رو بشنوی ؟؟؟

تا حالا شده خیلی دلتنگ صدای یه نفر باشی
اما ...
چون نمیتونی بهش زنگ بزنی ..
با یه شمارهٔ ناشناس باهاش تماس بگیری
که .......
فقط

تو نباشى ...........

لج میکنم ،

بد اخلاق میشم ،

دفترمُ خط خطی میکنم ،

سیگار با دستم خاموش میکنم ؛

دست خودم نیست

میفهمی . . ؟

تو نباشى زندگی باید به کام من تلخ بشه ...!
لج میکنم ،
بد اخلاق میشم ،
دفترمُ خط خطی میکنم ،
سیگار با دستم خاموش میکنم ؛
دست خودم نیست
میفهمی . . ؟
تو نباشى زندگی باید به کام من تلخ بشه ...!

باران.........

 هنوز هم وقتی باران می آید ، تنم را به قطرات باران می سپارم !
                   


می گویند باران رساناست ،


شاید دستهای من را هم به دستهای تو برساند . .


   عکس: زیر باران، بدون چتر

بن بست ..........

                 وقتی با گفت و گو مشکلمون حل نشد ؛    
                     وقتی بحثمون به بن بست رسید !
                             فقط بغلم کن ... !!!



      

بهش بگید......

اگه وقتی میخنده خوشگل تر میشه.
اگه صداش بی نظیره
اگه خوب شرایط ِ بحرانی رو کنترل میکنه.
اگه بهتون آرامش میده.
اگه میتونه غافلگیرتون کنه.
اگه دوست دارین سربه سرش بذارید که بهتون بگه دیوونه.
اگه بهش میگید رفتم ،که نرو گفتنش رو بشنوید.
اگه مهربونه
اگه ماهه
...اگه خوبه
اگه دست هاشو دوست دارید
بهش بگید خب....!
بهش بگید...
دیر میشه......................

روزهای بی تو بودن......

این روزها جای خالی ” تـو ” را با عروسکی پر می کنم
همانند توست مرا ” دوست ندارد ”
احساس ندارد !
اما هر چه هست ” دل شـکـســتـن ” بلد نیست

اتفاق این روزهاى من.........


دیگر نه از حادثه خبرى هست..


و نه از اعجاز چشم هاى آشنا …


از دلتنگى هایم که بگذریم ،


تنهایى تنها اتفاق این روزهاى من است.!!!

دست هایت............

نمی دانم کجا پنهان شده ای؟

در پس کدامین کوه

در اعماق کدامین دریا

ودر هوای کدامین آسمان پر می کشی

تو هر کجا که پنهانی

هر کجا که پر می کشی

دل من اینجا برای دیدنت و بوئیدن دستهای نجیبت پر می کشد

برای دویدن با تو

میان لاله زار رویاهای شیرین

وآبتنی کردن در آب های گرم وزلال چشمه سار های خیال.

من اینجا بی تو مانده ام ودلم به وسعت آخرین غروب با هم بودن گرفته

وباز دلتنگ روزهای خوش با هم بودن است.

روز های پر خاطره ای که دست در دست هم کوچه باغ های عشق را قدم میزدیم.

آنچه که در من جاری بود تنها تو بودی وتو

وآنچه که در تو روان بود همه مهربانی بود ومهربانی که هر لحظه از سمت حضورت به سویم می وزید

در آن روز هایی که دست هایت را در دستهایم می فشردی

وصادقانه ناب ترین زمزمه های عاشقانه را درگوشم نجوا می کردی

کدامین چشم ناپاک را تاب دیدن عشق پاک ما نبود

که در یک شب تاریک سرد و منحوس

دست های بیرحم مرگ تورا برای همیشه از من ربود

و با خود به سرزمین یاد های فراموش شده برد

بعد تو اما من به یادت بودم

ودست هایم را ونگاهم را حتی لحظه ای به غریبه نسپردم

و هنوز به روز هایی می اندیشم که نخستین جوانه ی عشق را در دلم رویاندی

وآن چشمان زیبا که یک لحظه برای یک عمر جادویم کرد

واین جا هر لحظه با یاد تو ثانیه ها را می شمارم

تا با افتادن آخرین برگ از وجود زردم اولین و قشنگ ترین حادثه ی زندگیم تکرار  شود:

         لمس دست های مهربانت.

            

سهراب سپهری.....

                                              

 

                                                  

پشت کاجستان برف.

برف، یک دسته کلاغ.

جاده یعنی غربت.

باد، آواز، مسافر، و کمی میل به خواب.

شاخ پیچک و رسیدن و حیاط.

من، و دلتنگ، و این شیشه ی خیس.

می‌نویسم، و فضا.

می‌نویسم، و دو دیوار، و چندین گنجشک.

یک نفر دلتنگ است.

یک نفر می‌بافد.

یک نفر می‌شمرد.

یک نفر می‌خواند.

زندگی یعنی: یک سار پرید.

از چه دلتنگ شدی؟

دلخوشی‌ها کم نیست: مثلاً این خورشید،

کودک پس فردا،

کفتر آن هفته.

یک نفر دیشب مرد و هنوز، نان گندم خوب است.

و هنوز آب، می‌ریزد پایین اسب‌ها می‌نوشند.

قطره‌ها در جریان،

برف بر دوش سکوت

و زمان روی ستون فقرات گل یاس.


 "سهراب سپهری"

قصه ی نادانی.........

به که گویم غم این قصه ی ویرانی خویش


غم شبهای سکوت و دل بارانی خویش


گله از هیچ ندارم نکنم شکوه ازو


که شدم بنده ی پا بسته و سودایی خویش


به کدامین گنه این گونه مجازات شدم


همه دم بنالم و سوزم زپشیمانی خویش


من از این پس شده ام راوی و گویم همه شب


غزل چشم تو و قصه ی نادانی خویش



اعتماد..........

وقتی عشقت تنهات گذاشت ،  

 نگران خودت نباش که بدون اون چیکار می کنی ،  

 شرمنده دلت باش که یک باره دیگه بهت اعتماد کرد . 

 

دلم........

 

گاهی وقتها فکر می کردم که همیشه پایان، آدم را به سمت یک آغاز می کشاند ... اما وقتی دلم شکست، وقتی صدای شکستن دلم را شنیدم ... و تا چشم گشودم دیدم، که کوه غرورم پر شده از شکسته های آیینه آینده روشن ... وقتی دیدم چگونه پا روی دلم گذاشتی، از اوجِ غرور به قعرِ دلتنگی سقوط کردم ... وقتی که بوی خاک خیس و سرمای لطیف، که از درز پنجره سکوتم، گونه دلم را ... نوازش می داد و دل سنگی احساسم با اولین بارش غربت شکست ... باور کردم که ... همیشه یک پایان انسان را سمت آغازی دیگر نمی کشاند ... گاهی باید پایان را آموخت اما بی آغازی دیگر ... گاهی باید در پایان زندگی کرد و از پشت پنجره پایان به خاطرات گذشته نگریست ... گاهی باید پشت حصارِ حسرت در خاطرات ... زمانی که دستهای دلمان را گره کورِ عشق زدیم ... و با تیغ وداع گسلاندیم، غرق شویم... باید پشت پرچین تنهایی نشست و غبار دل را با اشک شست ... و باور کرد ... پایان را، بی آغازی دیگر ..!!

بی تو بودن ..........

بی تو بودن را معنا می کنم با تنهایی و آسمان گرفته

آسمان پر باران چشم هایم

بی تو بودن را معنا می کنم با شمع , با سوزش ناگریز شمعی بی پروانه

بی تو بودن را چگونه میتوان تفسیر کرد

وقتی که بی تو بودن خیلی دشوار است ؟

خیال.........

 
خیال کردم تو هم در وادی عشق
اسیر حسرت و رنج و بلایی

ندونستم تو بی مهر و وفایی
نفهمیدم گرفتار هوایی
ندونستم پس دیدارشیرین
نهفته چهره تلخ جدایی

تو که گفتی دلت عاشق ترینه
دلت عاشق ترین قلب زمینه
همیشه مهربونه با دل من
برای قلب تنهام همنشینه

چرا پس به تیغ بی وفایی
شده قربانیت بی خون بهایی
نفهمیدی امید ناامیدی
رها کردی دلم رفتی کجایی

ز بس آزار دادی روز و شب دل
دل دیوانه ام آخر شد عاقل
دل غافل شد عاقل دست برداشت
ز امید خیالی خام و باطل

خیال کردم تو هم درد آشنایی
به دل گفتم تو هم همرنگ مایی
خیال کردم تو هم در وادی عشق
اسیر حسرت و رنج و بلایی

چرا پس به تیغ بی وفایی
شده قربانیت بی خون بهایی
نفهمیدی امید ناامیدی
رها کردی دلم رفتی کجایی

بی تو..........

 

 فکر تنهایی نباش ، تنهایی خودش تنهاست ،تنها به فکر کسی باش که بی تو تنهاست

ترک کردن........

ترک کردن ِ آدمها هم آدابی دارد !

اگر آداب ِ ماندن نمیدانید

لااقل

درست ترکشان کنید

تا تَرَک برندارند . . .

تـــاوان...............

ایـن دَردی کِــه مَــن مـی کِشــم، دَرد ِ بـی *تــو بــودنــ نیستـــ !.!.!
تـــاوان بـــا تـــو بـــودن استـــ !!!..
.


دیگََـــَر هـَــواى بــرگـردانتـــ را نــَـدارم

هـَــرجـا کِـه دلتـــ مى خـــواهــد بُـــرو

فـقــط آرزو مـى کــُنــم

وَقتــى دُوبــاره هـَواى ِ مـن بــهـ ســـَرت زد

آنقــَدر آسمـان ِ دلتـــ بگــیرد کــِه ....

!...بــا هـِـزار شبــ گــِـریـه آرام نگـــیرى

وَ اَمـا مــَن
!!!بــَرکــِه نـمى گـــَردم هــــ ـــــــیچ

عَطـــر ِ تنـَــــم را هــَـم

از کـوچــــه هـای پشـــت سرم جمـــع می کنــم

کـهـ لـَــم ندهـــی روی مبــــل های "راحتــــی"

با خــاطــــِـــره هایـم قَـــدم بـــزنی!!!

ما............

ما بدهکاریم به یکدیگر
و به تمام دوستت دارم های ناگفته ای ک پشت دیوار غرورمان ماند
و آنها را بلعیدیم
تا نشان دهیم منطقی هستیم...!!!

تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری هفتم www.pichak.net کلیک کنید

شکست.........

        من پذیرفتم شکست خویش را ....

                           پندهای عقل دوراندیش را .....

                                        من پذیرفتم که عشق افسانه است .....

                                                              این دل درد آشنا دیوانه است .....

                                           میروم شاید فراموشت کنم .....

                           در فراموشی هم آغوشت کنم .....

          میروم از رفتن من شاد باش ......

                         از عذاب دیدنم آزاد باش .....

                                          آرزو دارم بفهمی درد را 

                                                    تلخی برخوردهای سرد را ......

                        می رسد روزی که برمن لحظه ها را سر کنی

                        می رسد روزی که مرگ عشق را باور کنی

                       می رسد روزی که شبها در کنار عکس من

                       نامه های کهنه ام را مو به مو از بر کنی......

سوره ای به نام عشق........

خدایا جای سوره ای به نام عشق در قرآنت خالیست

که این گونه آغاز میگردد:

وقسم به روزی که قلبت را میشکنند

وجز خدایت مرهمی نخواهی یافت


عاشقی.........

عاشقی همیشه وصل نیست

اصل وصل نیست

عاشقی اینه که

از معشوق دور باشی

ازدلتنگی ناله وزاری کنی

                                               اون ناز باشه وتونیاز 


اون که رفته....


از همان ابتدا دروغ گفتند!

از همان ابتدا دروغ گفتند!

مگر نگفتند که "من" و "تو" ، "ما" می شویم؟!

پس چرا حالا "من" این قدر تنهاست!

از کی "تو" اینقدر سنگ دل شد؟!...

اصلا این "او" را که بازی داد؟!...

که آمد و "تو" را با خود برد و شدید "ما"!

می بینی

قصه ی عشقمان!

فاتحه ی دستور زبان را خوانده است

به پندار تو : جهانم زیباست ،

جامه ام دیباست ، دیده ام بیناست ،

زبانم گویاست ،قفسم هم طلاست ،                            به این ارزد که دلم تنهاست

آدم برفی..........


                                                                                             

گاهی باید آدم برفی باشی     


                                                  تا راحت تر خرابت کنند

                                                      

  


اشک..........

وقتی چشماتو تصور می کنم خیلی اروم میشم،


اما وقتی می بینم ماله من نیستن چشمام پر اشک می شه